13:48
25/12/1392
make as homepage  add to favourites
Rambler's Top100

تهران-2008 (بخش دوم)

18:01 | 1387 / 04 / 18

خوانندگان گرامی! شما می توانید نظرات خود درباره این مقاله را برای ما ارسال کنید، بهترین و جالب ترین نظرات آخر هفته در سایت درج خواهند شد.

برای نوشتن نظرات خود  اینجا کلیک کنید

نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع خبرگزاری «نووستی»  باشد

استفاده از مطالب خبرگزاری «نووستی» تنها با ذکر منبع مجاز است

تهران-2008 یا برداشت هایی گذرا درباره اقامت کوتاه من در جمهوری اسلامی ایران

مسکو، "ویچسلاو کارف"، ویژه خبرگزاری «نووستی» روسیه/

شهر "ایران خودرو"

نمی دانم خانم های ایرانی راننده تاکسی چگونه از پس این کار بر می آیند، چون رانندگی در این شهر نه تنها نیاز به اعصابی قوی و بلکه دیدی بسیار تیز و کمی هم ماجراجویی دارد. حرکت خودرو کاملاً با هرج و مرج است، عملکرد رانندگان کاملاً غیر قابل پیشبینی است، در جاده این اصل حکمفرماست: حق با کسی است که بتواند با انجام هر مانوری از دیگری جلو بزند. پلیس راه، تا جایی که من فهمیدم، در نظم دادن به عبور و مرور عملاً هیچ دخالتی نمی کند و کار اصلی خود را جریمه کردن تقریباً همه رانندگانی می داند که دنبال کارهای خود عازم مرکز شهر شده اند.

اگر درباره روش رانندگی در تهران صحبت کرد، باید گفت که بنظر من بسیار با سیاست خارجی کشور همخوانی دارد: یعنی ایستادگی بر موضع خود تا آخرین جای ممکن و توقف تنها در آخرین لحظه، ذره ای مانده تا سقوط در دره. راننده تهرانی نیز بر حق خود برای حرکت تا آخرین سانتی متری که او را از کاپوت یا سپر ماشین جلویی و یا کاپوت و سپر "رقیب" جدا می کند، ایستادگی می کند. راننده تهرانی تنها زمانی ترمز می کند که سپر خودروی او تقریباً به خودروی همسایه چسبیده است. همچنین راننده های تهرانی می توانند با فاصله ای میلیمتری از خودرویی دیگر، سبقت بگیرند.

در چنین اوضاعی عابرین پیاده نیز به دید و دقت بسیار نیاز دارند. هربار که از خیابان های تهران می گذشتم، احساس می کردم که مین یابی در زمین مین هستم.

با این حال طی چند روز اقامت در تهران، من حتی یک تصادف و یا یک مورد دعوا بین راننده ها و یا راننده و پیاده و یا مشاجره لفظی ندیدم. در خیابان ها نه اینکه برادری همگانی حکمفرما باشد، اما چیزی شبه دموکراسی وجود دارد. امکان دارد این بدین دلیل باشد که همه سوار بر خودورهای مونتاژ داخلی هستند، یعنی تولیدات کارخانه عظیم "ایران خودرو"،شامل چند مدل پژو چه با نام اصلی و نیز با نام ایرانی سمند، مدل قدیمی شده پیکان انگلیسی و چند ماشین کره ای که آنها نیز در ایران مونتاژ می شوند. همین ماشین ها هم مورد استفاده شخصی هستند، هم تاکسی هستند و هم توسط پلیس و سایر سازمان های شهری استفاده می شوند. وانت ها و خودروهای باری و اتوبوس ها نیز مونتاژ ایران هستند. بغیر از ماشین پلیس، هیچ کس از آژیر استفاده نمی کند و بخاطر همین همه در خیابان ها برابر هستند. از آنجاییکه مدل های خودروها بسیار یکسان هستند، نمی توان گفت که چه کسی پشت فرمان پژو یا سمند است: بازرگانی بسیار موفق و کارمند دولتی و یا خواننده مشهور. شبیه خیابان های مسکو در سی سال قبل است که همه سوار بر ماشین های تولید داخلی ژیگولی (لادا) و مسکوویچ و کمتر افرادی نیز سوار بر ولگا بودند. اما در تهران مشابه خودروی چایکا (لیموزین روسی) و یا "زیل" (لیموزین برای اعضای اداره سیاسی شوروی) در زمان شوروی دیده نمی شود.

شهر آب و سبزه

خودروهای بسیار در تهران و بنزین نه چندان با کیفیت، منجر به ایجاد آلودگی می شود که تمام شهر را در بر گرفته است. موقعیت جغرافیایی پایتخت ایران نیز که با کوه محاط شده است، مزید بر علت است. آلودگی اینقدر زیاد است که بسیاری از تهرانی ها تنها با ماسک وارد خیابان می شوند. اما با این حال تهران در نوع خود بی نظیر است. من در هیچ یک از پایتخت های کشورهای خاور نزدیک اینقدر درخت و آب در خیابان ها ندیده بودم. تقریباً در اطراف تمامی خیابان ها جوی آب وجود دارد که از آب شدن برف های قله کوه ها در شمال شهر پر می شود. (البته من این را هم دیدم چگونه در این جوی ها آب از لوله های شکسته نیز جاری می شدند). و برای من قابل تصور بود که چه این جوی ها در گرمای تابستان چه احساس خوب و خنکای ملایمی برای شهرنشینان ایجاد می کنند. صدای جریان آب نیز در های و هوی خیابان ها و غرش موتورسیکلت ها تاثیری آرامش دهنده روی اعصاب دارد.  

خیابان ولیعصر برای من بسیار خوشایند بود. این خیابان که چند ده کیلومتر ادامه دارد، شاهراهی ازجنوب تا شمال است که به تدریج به کوه ها می رسد. چنارهای عظیم که حدود 30 سال قبل در اطراف خیابان کاشته شده اند و شاخه های آنها که سقفی زیبا روی خیابان ایجاد می کنند، بسیار دلنشین است.

در فاصله کمی از انتهای شمالی خیابان ولیعصر احتمالاً زیباترین و چشمگیر ترین جای تهران، یعنی مجموعه سعدآباد دیده می شود که زمانی کاخ "شاهنشاه ایران" و اکنون بوستان فرهنگی و محل استراحت مردم است.

محوطه عظیم بوستان که جنگل بر آن سایه انداخته است، روی شیب دامنه کوه است که در آن رود و آبشارهای طبیعی و مصنوعی جاری است. در بین درخت ها ساختمان های کاخ ها هستند که به موزه و تالارهای کنسرت و نمایشگاه تبدیل شده اند. حقیقتاً در مقایسه با قصرهای سلطنتی روسیه این کاخ ها بیشتر شبیه ویلای خارج از شهر مسئولین دولتی سطح متوسط شوروی است تا قصر شاه. در هر صورت بسیاری از ویلاهای امروزی در حومه مسکو بیشتر برازنده نام "کاخ" هستند تا ساختمان های سعد آباد. شاید شاه ایران فردی ساده گرا بود و یا شاید این مجموعه در زمان پدرش رضا شاه ساخته شده بود که هنوز در ایران ذخایر هنگفت نفت کشف نشده بودند و ایرانیان با تجمل کاری نداشتند. در هر صورت این محل واقعاً زیبا و یادآور باغ های بهشتی است. در ضمن مسئولین این مجموعه برای تفریح مردم نه تنها از ساختمان های شاه سابق و بلکه از وسایط نقلیه او نیز استفاده می کنند. در سعد آباد با پرداخت هزینه ای کم می توان سوار بر رولز رویز شاه شد، لیموزینی که دارای دو در است: در جلو در سمت چپ و در عقب سمت راست، برای شوفر و شاه. یک نمونه دیگر دقیقاً از همین نوع اما در وضعیتی گریه آور در موزه ای نه چندان بزرگ به نمایش گذاشته شده است.

در بوستان، نزدیک یکی از کاخ ها می توان یک چیز جالب دیگر را هم دید: بازمانده های مجسمه آخرین شاه محمد رضا پهلوی. از مجسمه شاه تنها چکمه های عظیم او و بخشی کوچک از شلوار نظامی باقی مانده است، اما همین چیزهای جزئی حدود یک و نیم برابر قد آدم هستند. بنظر می رسد که قبلاً این مجسمه در یکی از میدان های شهر بود و در زمان انقلاب اسلامی سرنگون شد. به ذهنم تصاویری از گذشته دور و نزدیک خودمان در روسیه رسید. چرا تقریباً در هر انقلابی اینقدر همه پایبند به نمادها هستند: استقرار هر نماد جدیدی همراه با تخریب بدون ترحم آثار قدیمی است؟ هرچند که این را بهیچ وجه نمی توان تضاد اصلی در رژیم های انقلابی نامید.

ادامه دارد...

بخش اول این سفرنامه را می توانید در اینجا بخوانید


ارسال خبر  بازگشت به صفحه اصلی 
  امکانات
  Рейтинг@Mail.ru   Rambler's Top100  
برخی از مطالب به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود