![]() |
|
||||
![]() |
![]() |
![]() |
||||||||||
خوانندگان گرامی! شما می توانید نظرات خود درباره این مطلب را برای ما ارسال کنید، بهترین و جالب ترین نظرات همه روزه در بخش نامه های شما منتشر می شوند. برای نوشتن نظرات خود اینجا کلیک کنید محتوای مطالب منتشره می تواند مغایر با مواضع «ریا نووستی» باشد استفاده از مطالب خبرگزاری «ریا نووستی» با ذکر منبع مجاز است فیودور لوکیانوف، مدیر مسوول مجله «روسیه در سیاست جهانی» در مطلب تحلیلی می نویسد: مقامات امریکا قصد دارند قتل چند نفر باشنده ملکی را در افغانستان "به عین جدیت بررسی نمایند، طوریکه اگر صحبت راجع به قتل اتباع و اطفال خود انها مطرح می بود"، این مطلب را رئیس جمهور بارک اوباما اظهار داشته است. ولی اطمینان داد که تغییر مشی صورت نخواهد گرفت. این مشی پیشبینی میکند که قطعات امریکایی ترک کردن تدریجی این کشور (افغانستان) را ادامه خواهند داد. این پروسه در اواسط سال گذشته اغاز شده و در سال 2014 خاتمه خواهد یافت. تا ان زمان طوریکه پیشبینی میشود، ارگان های امنیتی و اردوی افغانستان توانایی تامین مستقلانه امنیت را پیدا خواهند کرد. به اساس اعلامیه اوباما، خروج نیروها تسریع نخواهد شد و همه چیز باید مطابق نظم تعیین شده ادامه یابد. لوکیانوف می نویسد، حوادث اخیر - قبل از این قتل ها موج تظاهرات اعتراضیه به ارتباط سوختاندن قران در پایگاه هوایی امریکا در بگرام صورت گرفتند - تهدید برهم زدن ستراتیژی به زحمت طرح شده عملکرد را در قبال دارند. کارشناس میگوید: "اوباما از همان ابتداء، از زمان مبارزات انتخاباتی، بین دو منازعه که به او به میراث مانده بودند، تفاوت قایل بود. عراق که برضد ان رئیس جمهور اینده مخالفت خود را، حتی قبلاً زمانیکه به صفت قانونگذار ایفای وظیف مینمود، ماجراجویی بوش، جنگ غیرضروری (به اساس فورمولبندی مودشده فعلی - "جنگ به اساس انتخاب") محسوب میشد، اما جنگ در افغانستان، برخلاف، جنگ ضروری ("جنگ به اساس ضرورت") تعریف میشد. بصورت غیرعلنی مقصد این بود که ختم اقامت در عراق به دستاورد دوره اول کار بارک اوباما مبدل خواهد شد و ختم عملیات در افغانستان به دوره دوم ریاست جمهوری مصادف خواهد بود." به عقیده فیودور لوکیانوف، هدف اولی دستیاب شده - در اواخر سال 2011 نیروهای امریکایی بصورت کامل عراق را ترک کردند. هدف دومی در سال 2014 تعیین شده، در اصل تاکتیک عراق کاپی شده است. ابتداء توسعه قطعات، به اصطلاح "موج" - در سال 2009 در باره افزایش تعداد نیروها به اندازه 30 هزار نفر فیصله بعمل امد. بعداً - از سال 2011 - تدریجاً کاهش انها صورت میگیرد. کارشناس میگوید: "در عراق چنین برخورد که تحقق ان در دوران جورج بوش در سال 2007 اغاز گردید، نتیجه داد، خشونت ها تحت کنترول دراورده شدند، پروسه سیاسی در این شرایط هرچه بیشتر موثرتر گردید و تا سال 2010، زمانیکه عراق را قطعات اساسی ترک کردند، ساختار نسبتاً پایدار که راساً تخریب نشد، ایجاد شده بود." فیودور لوکیانوف می افزاید، انچه به افغانستان مربوط میگردد، پس در باره قابلیت بکاربرد این تاکتیک از همان ابتداء بسیاری ها شک و تردید داشتند. قبل از همه، به این علت که عراق، باوجود تضادهای حاد داخلی و بی نظمی که در انجا برای مدت زمان زیادی بعد از شکست رژیم صدام حسین حکمفرما بود، نسبت به افغانستان به مراتب بهتر سازمان یافته و دارای ساختارهای منسجم تر بود. و در انجا کسانی وجود داشت که بر انها، حد اقل با در نظر داشت اوضاع و احوال، اتکاء شده میتوانست. به عقیده کارشناس، اوضاع اجتماعی - سیاسی افغانستان بیشتر به باتلاق شباهت دارد - زمین زیرپا در صورت هرتلاش اتکاء بر ان زیر اب میرود. اگر در عراق میتوان، در نهایت امر، بر وفاداری موقتی و اجرای تعهدات، حساب کرد، پس در افغانستان هیچکدام از این دو وجود ندارد. در مقاله گفته میشود، ولی بازهم بهبود قسمی اوضاع اوپراتیفی با افزایش قطعات بوجود امد، البته اگر بر گزارش های نظامیان باور نمود. ولی جز سیاسی مساله به مراتب بدتر است - حکومت به صفت حاکمیت قانونی تلقی نمی شود و خود را طوریکه لازم است احساس نمی کند. مولف میگوید: "اتحادیه های یک پارچه که با انها در باره ساختار اینده سیاسی مذاکره و جروبحث نمود، دیده نمیشوند. حتی طالبان - به هیچ وجه نیروی یکپارچه نیست که با ان روزی به توافق رسید و بر اجرای این توافقات حساب نمود." بصورت کل، تجربه عراق نیز دلخواه نیست. برهم خوردن ثبات رخ نداد، ولی تقسیم مجدد قدرت در داخل به نفع شیعیان و ، مطابقاً، افزایش نفوذ ایران اشکارا مشاهده میشود. باید گفت که بغداد تقریباً یگانه پایتخت عربی است که در مورد مساله سوریه موضعگیری نهایت محتاطانه اتخاذ نموده است. به گفته مولف مقاله، بصورت کل، ستراتیژی خودبخود با مشکلات جدی مواجه میگردد، ولی مصیبت از جهت دیگر پیش امد و در اصل، این امر کاملاً قانونمند به نظر میرسد. بهترین پلان بنابر عمل انسانی میتواند نقش براب شود، چیزیکه، ظاهراً، در افغانستان رخ میدهد. سوختاندن قران - شکل سمبولیک، مانند مورد پاپ بی عقل از فلوریدا، نداشت، بلکه امر خالصاً تخنالوژیکی، در چوکات ازبین بردن چیزهای بیکاره بود که ثبوت عدم درک کامل خصوصیت اوضاع محسوب میشود. و تیرباران نمودن مردم ملکی - از دست دادن کنترول اعصاب بود که تکرار ان، به هراندازه که نیروها در انجا بیشتر باقی می مانند، امر ناگزیر می باشد. امریکا جنگ را در فواصل بسیار دور از سرحدات خود پیش میبرد که از نظر شکل جنگ استعماری می باشد، در حالیکه امپراطوری نیست. مفهوم حضور در افغانستان هرچه کمتر قابل فهم می باشد، زیرا اهداف جنگ- ازبین بردن شبکه "القاعده" - تا اواخر سال 2001 براورده شدند. ایا اعمار ساختار ملی - دولتی در انجا ممکن است یا خیر - معلوم نیست و حتی اگر این کار ممکن هم باشد، پس در بخش بزرگ دهه گذشته جهت دست یابی بر این هدف با وسایل نادرست تلاش می ورزیدند. فیودور لوکیانوف در اخیر می نویسد: "مفکوره خود اغاز قرن در این باره که ایالات متحده امریکا میتواند رژیم های پایدار دموکراتیک را در انجا مودل سازی نمود، جای که کنترول ضرور می باشد، مدت ها قبل امکانات خود را استفاده نموده و اشتباه امیز خوانده شده اند. ولی اداره (امریکا) اینکه چگونه میتوان میراث ان را، بدون انکه وضع بدون ان متزلزل امریکا در منطقه شرق نزدیک بزرگ را وخیمتر ساخت، پشت سر گذاشت، نمی داند." خبرگزاری «ریا نووستی» روسیه، 25 حوت |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() | ||
![]() |
برخی از مطالب به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود
|